مرداد 1392
ماه مرداد ، بهترين ماه سال ( چون تولد خودمه !! ) هم گذشت ... اين ماه رو به جز هفته اولش كامل مشهد بوديم و خدا رو شكر خوش گذشت... مهموني و افطاري هاي زيادي دعوت شديم ، خريد هاي خوبي كرديم و آخرش هم كه عروسي دوست صميمي من بود و خيلي خوش گذشت. رهام هم كه تو خونه مامانم اينا تا مي تونست با ابوالفضل آتيش مي سوزوند و كيف مي كرد... اونقدر خوب باهاش بازي مي كنه انگار هم سنشه ، همش هم در حال " ادودض " گفتنه ... به بابام هم يك علاقه ي بسيار شديدي داره طوريكه وقتي بابام باشه از بغلش پايين نمياد. حتي وقتي بابام از بيرون ميومد خودشو لوس مي كرد و گريه و قهر كه چرا منو نبرده بودي ... با عمه مهتابش هم خيلي خوب جوره و دو سه روز كامل تنها پيششون موند....
نویسنده :
شیما
20:32